یادداشت های یک نفر دیوانه بیگانه

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

      تو را با غیر می بینم ، صدایــــــــم در نمی آید دلـــــم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم تحمل می رود اما شب غــــــــــم سر نمی آید توانم وصف جور مــــرگ و صد دشوارتر زان لیک چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمــی آید چه سود از شرح این دیوانگی ها، بی قراری ها ؟ تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمــــــــی آید ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلـــف که این دیوانه گـــــــر عاقل شود ، دیگر نمی آید دلم در دوریت خون شد،بیا در اشک چشمم بین خدا را از چه بر من رحمت ای کــــــــافر نمی آید   یادداشت های یک نفر دیوانه بیگانه ...ادامه مطلب
    ما را در سایت یادداشت های یک نفر دیوانه بیگانه دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : bedlama بازدید : 0 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 13:16